Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید

Welcome to my world/ به دنیای من خوش آمدید



دنیایی به دور از تعصب، حسادت، تنفر و ناامیدی، این دنیایی است پر از عشق و عشق به انسان. دنیای امید به فردایی بهتر. دنیای تلاش برای بهتر زندگی کردن، برای بیشتر یاد گرفتن. دنیایی آزاد و برابر همچون آمال و آرزوهایم







fredag 24 juni 2011

زیر تیغ اعدام

 زیر تیغ اعدام
فروردین 1384 - منوجهر ماسوری

چهار سال پيش در همچين روزي، قاضي دادگاه بدون توجه به دلايل من براي رد اتهاماتي که شاکي عمومي براي من تدارک ديده بود، حکم اعدام مرا قراةت کرد. يعني 1460 روز و به عبارتي 35040 ساعت و 2102400 دقيقه و 126144000  ثانيه است که من در اين سلول تنگ و تاريک منتظر اجراي حکمم هستم. کلمه اميد اسم رمزي است براي نقس کشيدن، احساس زنده بودن،  زندگي کردن وگرنه ضربه هاي  شلاق زمان از هر شکنجه اي دردناکتر است. ميدوني عزيزم، وحشيانه ترين شکنجه اي که تا به حال  شده ام، چه نام دارد؟ انتظار. انتظار کشنده  به درازاي يک عمر. مهربانم، اينروزها خواستم براي زنده ماندن چنان ضعيف شده است که چند بار به خودکشي فکر کردم.آري  به خودکشي، حتمـا تعجب مي کني و از من انتظار نداري، آري من، مني که بيش از هر چيز زندگي را ارج مي نهم. مني که براي بهتر زيستن، روزگار تو،  بچه ها  و خودم را به سياهي کشاندم. آري نازنينم، کلمه اميد هم ديگر مرا تکان نمي دهد. هر چه هست سکوت است و نجواي دژخينم در باد. مرگ برايم موهبتي است، اگر مرا ياري دهد و در آغوش کشد.


کلمات بالا از نامه اي خيالي، از طرف زنداني خيالي براي نازنييني خيالي است. اما آيا اين از واقعيت تلخ شکنجه انتظار براي افسانه نوروزي،  کبرا رحمانپور و سعيد ماسوري و صدها محکوم به اعدام ديگر، ذره اي مي کاهد؟  تصور کن که در يک چهارديواري تنگ و تاريک که از کوچکترين امکانات رفاهي خبري نيست، چهار سال نشستي و منتظري در يک سحرگاه خفه و مه زده، دژخيمان سياهپوش براي بردنت به پاي چوبه دار، درب سلولت را باز کنند. چهار سال انتظار مرگ آوري که هر ثانيه اش، براي تو سالي است. هر ثانيه اش، فکري تو را مي آزارد. فکر بچه هايت، اگر بچه داري. فکر همسرت، اگر همسر داري. فکر مادرت که اگر هنوز دق مرگ نشده، که چگونه بايد خبر مرگ تو را دوام بياورد. و اگر پدر هنوز عصايش، گامهايش را ياري مي دهد، به چه ستوني تکيه دهد که اين خبر، کمرش را تا نکند. فکرهايت حتي  از شلاق بازجو، آزاردهنده تر است. دلت مي خواهد کله ات را به ديوار بکوبي و خودت را از شر اين فکرها رها کني، اما بيفايده است. تو يک محکوم به اعدام هستي و همه اين شکنجه ها، چاشني حکم مجازات اعدام است.

به راستي اگر چهار تا روانشناس با انصاف از محکومان به مرگ، که منتظر اجراي حکم هستند، يک تحقيقات رواني مي کردند، به چه نتيجه اي مي رسيدند. شايد هم اين تحقيقات شده و من دسترسي به آن ندارم. اما کافي است که هر کدام از ما خودمان را بک هفته جاي اين محکومين به اعدام بگذاريم. خودمان را در يک چهارديواري حبس کنيم. و فقط يک هفته به انتظار اجرا حکم اعدام بنشينيم.  حتي فکر اينکه محکوم به اعدام هستي و بايد يکهفته به انتظار اجراي حکم بماني، مرا ديوانه مي کند تا چه برسد به چهار سال و واقعا منتظر حکم اعدام باشي. بله آسيب شکنجه رواني که يک محکوم يه اعدام در انتظار اجراي حکمش مي شود، وحشيانه ترين، ضد انساني ترين و وحشتناکترين شکنسجه ايست که مي توان تصور کرد. شکنجه اي مدام و هرروزه، شکنجه اي رواني که نه آغازي دارد و نه پاياني.شکنجه اي که  جاي زخمش  بر بدن نمي ماند که حداقل به کسي نشانش دهي. زخمي بر روح و روانت که هر روز خونريزي دارد و کسي را ياري پانسمان آن نيست.

لغو مجازات اعدام يک خواست انساني و شرافتمندانه است. خواستي است که نه خط سياسي مي شناسد و نه مذهب و مليت. خواستي است که بايد براي سلامت آينده جامعه امان بر آن تاکيد کنيم. بسيارند کساني که خواب قتل عام هزاران انسان را در فرداي سرنگوني رژيم اسلامي مي بينند. اينها همان کساني هستند که بعد از تصويه حساب سياسي و اعدام بازمانده گان جمهوري اسلامي، کمر به اعدام و سرکوب مخالفين و معترضين سياسي خود خواهند بست. سکوت امروز ايشان درباره خواست لغو مجازات اعدام، هياهوي فرداي اينان را براي اعدام انسانها متعرض، پنهان مي کند. ضرورت طرح خواست لغو مجازات اعدام نه تنها در امروز ايران حياتي و مهم است بلکه براي  آينده ايراني بدور از قتل و جنايت، سرکوب و اختتاق، زندان و شکنجه، امري حياتي و تعيين کننده  است.

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar